خاطرات من

ساخت وبلاگ

سلام. نیومدم که شروع کنم. اومدم که تموم کنم...داستانمونم نصفه موند... چون نویسندش خسته بود... خسته از داستانای این زندگی،خسته از بی وفایی دنیا... چه ارزشی داره؟! بیخیال... پسرداستانمونم خوبه. مهم نیس که چقد سختی کشیده. مهم اینه گذشته ها گذشته، یادبگیریم از این به بعدو درست زندگی کنیم. دیگه نمیزارم پسر داستانمون اشک به چشماش بیاد . بهتون قول میدم... بهتره به چیزایی که الان خدابهمون داده فکر کنیم .قدرشونو بدونیم.ازدستشون ندیم. خدایا شکرت... ... ... ... دوستای عزیز.        حسش نی.    شرمنده خاننده ها... آرزوی موفقیت برای تک تکتون.  مارا از کودکی به جدایی عادت دادند خاطرات من...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dzida بازدید : 78 تاريخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت: 19:42

سربازی... جایی که تقریبا همه پسرا ازش فرارین... چراشو وقتی فهمیدم که خودمو در یه جایه خشکو کویری و پادگانی که دور از شهر در لب مرز قرار داشت. شب هایی تقریبا سرد و پر از جکو جونور و روزایی داغ و یه افتاب سوزان،،، درست بدترین جایه ممکن... صبحایه زود برپا میدادن و شبها هم اگه پست نداشتیم زود خاموششی میدادن،... بدمزه ترین غذا هارو مجبورمیشدیم بخوریم، البته برایه منی که مامانم دست پخت عالی داشت و منو تو این یکی مورد بد بار اورده بود، این یک چیز بیشتر اذیتم میکرد...اما بامرور زمان عادت کردم، همون طور که به نبود مریم عادت میکردم...  نمیخوام بگم قبول کردن به نبودنش برام راحت بود..چون گاهی وقتا انقد بد خاطرات من...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات من دنبال می کنید

برچسب : شرمنده,دیر,شدددد, نویسنده : dzida بازدید : 54 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 3:54

بزارین اول از خودم بگم. من علی هستم متولد 66 بچه اول خانواده  عابدی بزرگ و فقط یه خواهر دارم که فقط دوسال از من کوچیک تره اسمش عاطفه اس.اسم مادرم فاطمه اس و اسم بابام مهدی.. بهتره بگم حاج اقا مهدی. مادرم خانه داره و پدرم یه تحصیل کرده اس و فرهنگیه و با عموم و دو نفر دیگه شراکتی یک مدرسه غیرانتفاعی راهنمایی دارن،همون مدرسه ای که منو پسر عموم دوره راهنمایی مونو اونجا گذروندیم و خاطرات خیلی خوبی ازش داریم. البته اینم بگم علاوه بر این پدرمو عموم شراکتی یه شرکت مسافر بری و گردشگری هم دارن.   پدرم چون ادم مذهبیه دوست داره من که تک پسرشم مثل خودش رفتار کنمو خودتون میدونید که همچین ادمایی بچه هایی رو دوست دارن که به قول ما جانماز اب بکشن. نمیگم من کلا با این عقایدش موافق نیستم اما خب به نظر من هرچیزی حدی داره.من جوونمو دوست دارم تقریبا مثل بقیه هم سنو سالام باشم، تفریح کنمو رفیق بازیوو خیلی چیزارو امتحان کنم.   رفیق فابریکم پسر عموم عماد بودو پسر همسایه مون محسن، گاهی وقتام با اون یکی پسر عموم امید جمع میشدیمو همگی باهم خوش میگذروندیم، یادم میاد یه روز امید گفت که یه ویدیو خریده و بیاین باهم ش خاطرات من...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات من دنبال می کنید

برچسب : بن تن فصل 1 قسمت اول,دانلود قسمت 1 فصل اول سریال the 100,دانلود قسمت 1 فصل اول سریال the flash, نویسنده : dzida بازدید : 52 تاريخ : چهارشنبه 1 دی 1395 ساعت: 14:04

یه چند روزی خبری از مریم نبودو کلی نگران و دلتنگش بودم، مجبور شدم برم باز خبرشو از محدثه بگیرم. محدثه گفت که یه چند روزی مدرسه نیومده و مثل اینکه مریض شده. خیلی نگرانش بودم، نکنه اتفاق بدی براش افتاده باشه. تااینکه بعد چهار روز ،،، وقتی که داشتم از مدرسه با عماد برمیگشتم تو کوچه مون دیدمش دم در خونه شون واستاده بود و تا منو دید اومد سمتمو بدون اینکه چیزی بگه یه کاغذ داد بهمو بدو رفت تو خونشون... عماد با کنجکاوی بهم نگاه میکردو متعجب بود،، خوشحال شدم که چیزیش نیستو تقریبا حالش خوب به نظر میرسید.زودی از عماد خداحافظی کردم و در مقابل سوالایی  که ازم میپرسید..کجا؟؟ این کیه؟و این چی بود دادو؟ هی با توام و ....  بدون اینکه جوابشو بدم درو بستمو رفتم تو اتاقم... تند تند نامه رو باز کردمو خوندمش. اسممو میدونست...چون توش منو به اسم اقا علی خطاب کرده بود. با خوندن نامش بهت زده شده بودم.باورم نمیشد... نوشته بود که سرطان داره و معلوم نیس که خوب میشه یا نه. از ایندش خبر نداره و برا همین بهم جواب رد داد..نوشته بود نمیتونه به کسی فکر کنه و اجازه بده کسی وارد زندگیش بشه چون معلوم نیس چی به سرش میاد.گفت خاطرات من...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات من دنبال می کنید

برچسب : دانلود قسمت 1 فصل دوم سریال arrow,دانلود قسمت 1 فصل دوم سریال the originals,دانلود قسمت 1 فصل دوم arrow, نویسنده : dzida بازدید : 41 تاريخ : چهارشنبه 1 دی 1395 ساعت: 14:03

تو این چند ماهی که با مریم دوست بودم اینو فهمیده بودم که مریمم منو دوست داره و همون قدر که من میخامش اونم منو میخاد، و با اینکه از خانواده با وضع مالی پایینی  بود،هرکاری میکرد، حتی با کوچیک ترین چیز تا منو خوشحال کنه، نمیدونست که حتی با یه لبخند کوچیک دنیارو بهم میده... یادم میاد یه روز که بارون میومد صبح که مریمو برم مدرسه، مریم بدون لباس گرم بود و هرچقدر بخاطر اینکه همین جوری بدون کاپشن اومده بیرون دعواش کردم به حرفم گوش نمیکردو میگفت بارونو دوست داره و خوشش نمیاد خودشو تو این هوا بپوشونه... اما با نزدیک شدن دیدم بارون شدید تر شده هوا داره رو به سردی میره، از مدرسم زودتر از زنگ اخر زدم بیرونو با دوچرخه رفتم خونمونویکی از کاپشنامو برداشتمو رفتم سمت مدرسه مریمشون ، منتظر زنگشون شدم زیر بارون ، مثل موش آب کشیده شده بودم . وقتی زنگشون خوردو مریم با محدثه و یکی دوتا دختر دیگه اومدن بیرون. زودی رفتم سمتشونو کاپشنو دادم به مریم .اونم خوشحال شدو تنش کرد، اما با دیدن منو تو اون شکل که خیس خیس بودم ناراحت شدو کلی نگرانم شد، هی میگفت، علی سرما میخوری چرا اومدی و اینا... و بلاخره هم شب که شد کم خاطرات من...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات من دنبال می کنید

برچسب : قسمت 1 فصل سوم سریال arrow,دانلود قسمت 1 فصل سوم سریال arrow,دانلود قسمت 1 فصل سوم arrow, نویسنده : dzida بازدید : 49 تاريخ : چهارشنبه 1 دی 1395 ساعت: 14:03

روزها و هفته ها به سرعت میگذشت، بعد اون قضیه دیگه محدثه پاپیچمون نمیشد، دیگه باورش شده بود که منو مریم عاشقانه همو میخایم و کسی نمیتونه حریفمون بشه.و با هامون خیلی خوب شده بود حتی گاهی سه نفری میرفتیم کوه. و بلاخره یک سال با خاطرات خوبو شیرینی که با مریم داشتم گذشت.در طول این مدت حتی یک بار هم منو مریم باهم دعوا یا بحثی نکردیم، همیشه همدیگه رو درک میکردیم ،به هم اعتماد کامل داشتیم.انگار نیمه همدیگه بودیم.یک سال فقط خاطرات خوبو شیرین.... یه روز منو مریم که باهم رفته بودیم جنگلی که بالایه شهرکمون بود ، گاهی وقتا تو این یک سال میرفتیم اونجا. اول جنگل یه پاتوقی داشتیم. یک فضایه باز و سرسبز  نزدیک سراشیبی خدرولیا یک درخت بزرگ بود .زیر اون درخت میشنستیم ، از اونجا کل شهرک و نیمی از شهر دیده میشد.جایه قشنگی بود، اینجارو وقتی که با عمادو برو بچ میومدیم پیدا کردیم...بعد وقتی که با مریم اشنا شدم ، یه بار اوردمش اینجا و مریم هم خیلی خوشش اومد،و از اون به بعد هفته ای یک بار میومدیم اینجا . مریم:علی یه چیز بگم ، خیلی وقته میخام بهت بگم اما میترسم ناراحتت کنم. من: چی عشقم؟بگو . ناراحت نمیشم. مریم: م خاطرات من...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات من دنبال می کنید

برچسب : دانلود قسمت 1 فصل چهارم سریال arrow,دانلود قسمت 1 فصل چهارم سریال game of thrones,دانلود قسمت 1 فصل چهارم walking dead, نویسنده : dzida بازدید : 33 تاريخ : چهارشنبه 1 دی 1395 ساعت: 14:03

مریم برای عملش نیاز به پول داشت، و خونوادش نمیتونست هزینه عملشو بپردازه . ب مریم قول دادم که هزینشو خودم جور میکنم، یه مقدار پس انداز داشتم ، دوچرخه  و یه چنتا چاغو و قمه و خنجر که همه شونو طی چندین سال برای خودم جمع کرده بودمو کلکسیونش کرده بودم و خلاصه هرچی که داشتم به رفیقام و بچه هایه مدرسمون فروختم. قضیه عمل مریم رو مامانم اینا هم میدونستن ، از اونام خواسته بودم که هرچقدر میتونن برای عمل مریم جمع کنن، اخه وقتی از پدرم خواسته بودم که پول عمل دختر همسایه مونو بده ، قبول نکرده بود، بااینکه اون پول برای بابام چیزی نبود اما بازم دست به جیب نشد،، در کل از همون اول بابام از خانواده مریم خوشش نمی اومد، دلیلشو نمیدونم... خودمم اونقدراهم پول نداشتم که بدم چون بابام زیاد پول در اختیارم نمیزاشت، از این اخلاقای گندش متنفر بودم،،، برای همین هم زیاد پاپیچ بابام نشدم، یه جورایی از اینکه بخام پول عملو از بابام بگیرم نا امید بودم. خلاصه باتمام تلاش هایه من تونستیم نصف بیشتر پول عملشو جورکنیم، و بابایه مریم هم که مقداری از پولو جور کرده بود. هزینه کلش جورشد... خیلی خوشحال بودم که بلاخره مریم عمل میش خاطرات من...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dzida بازدید : 29 تاريخ : چهارشنبه 1 دی 1395 ساعت: 14:03

انتظار خیلی سخت بود.. سخت تر از اون چیزی که فکرشو بکنین،،، هر از گاهی از محدثه میپرسیدم که خبری شد یا نه؟ به امید اینکه شاید  مریم به محدثه زنگ زده باشه. اما هر دفعه نا امید تر از دفعه قبل... بعد پانزده روز ، زمانی که داشتم برای رفتن به مدرسه و دادن امتحانم تو اتاقم اماده میشدم... زنگ درمون به صدا دراومد، کسی خونه نبود. درو باز کردم. دیدن محدثه پشت برام عادی بود، اون همیشه به هر بهونه ای میومد خونمون... اما اون دفعه فرق داشتتت... ناراحت به نظر میرسید.  من:چیشده؟ محدثه:علی یه خبر . ناراحت نشی ترو خدا. من: بگو ببینم.از مریم خبری شده؟؟؟!!!!( محدثه: اره.. دیشب برای بار هزارم مامانم به گوشی باباش زنگ زد... من. خب؟؟؟ محدث: بلاخره جواب دادن. مامانش بود.. گفت که... گفت عمل مریم زیاد خوب نبوده... بهش دستگاه وصل کردن. من:چیییی؟!نه. از ناراحتی و غصه بدون اینکه به محدث چیزی بگم همون جوری رفتم بیرون. نمیدونستم کجا... امتحانمو ب کل فراموش کردم. فقط تو دلم از خدا میخاستم که حرفایه محدثه درست نباشه... دوست داشتم دروغ گفته باشه... نه.. نه... امکان نداره... مریم خوبه... خوب میشه...میدونم...  به خودم اوم خاطرات من...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات من دنبال می کنید

برچسب : آواتار فصل 1 قسمت 3,بن تن فصل 1 قسمت اخر,آواتار کورا فصل 1 قسمت 4, نویسنده : dzida بازدید : 27 تاريخ : چهارشنبه 1 دی 1395 ساعت: 14:03

فصل دوم 

قسمت اول

خاطرات من...
ما را در سایت خاطرات من دنبال می کنید

برچسب : دانلود زیرنویس سریال arrow فصل 2 قسمت اول,بن تن فصل 2 قسمت اول,اواتار کورا فصل 2 قسمت اول, نویسنده : dzida بازدید : 52 تاريخ : چهارشنبه 1 دی 1395 ساعت: 14:03

خاطرات من...
ما را در سایت خاطرات من دنبال می کنید

برچسب : دانلود قسمت 2 فصل دوم سریال arrow,دانلود قسمت 2 فصل دوم سریال the originals,دانلود قسمت 2 فصل دوم arrow, نویسنده : dzida بازدید : 69 تاريخ : چهارشنبه 1 دی 1395 ساعت: 14:03